کشور سازنده: آمریکا

خلاصه داستان: «ال ماریاچی» به عنوان گیتار نواز دوره گرد وارد شهری میشود. شهری که مملو از خلافکاران و آدمکشان است. او از گذشته خود فراریست و به دن بال مکانی امن برای زندگیست. در ابتدای ورود به شهر مجبور به درگیری با چند خلافکار و کشتن آنها میشود و این شروع مشکلات بیشتر برای اوست. او در این شهر عاشق «کالورینا» میشود که رئیس خلافکاران نیز به او علاقه دارد و ...

خلاصه داستان: داستان پنج خواهر را روایت می کند که در انگلستان زندگی می کنند. با آمدن یک مرد ثروتمند جوان، «آقای بینگلی» و دوستش «آقای دارسی» به محله‌ی آن‌ها، زندگی این خواهران زیر و رو می شود...

خلاصه داستان: سندی پترسون که تاجری میانسال است از دنور راهی میامی می شود تا با زن فریبکاری که هویت او را دزدیده و در قالب خانم خانه دار بی آزاری زندگی می کند، رو به رو شود.

خلاصه داستان: زن و مرد جوانی در قطاری در اروپا با هم آشنا می شوند و یک شب را با هم در وین می گذرانند. متأسفانه، هر دو می دانند که احتمالاً این تنها شب با هم بودن آنها خواهد بود.

خلاصه داستان: داستان مرد قدرتمندی بنام "میچ بوکانان" که به عنوان نجات غریق استخدام می شود اما بتازگی متوجه جنایتی می شود که صورت گرفته و پای او نیز گیر است و به همین دلیل می خواهد برای کشف یک مورد با ارزش، خلیجی که در نزدیکی محل کارش است را جستجو کند...

خلاصه داستان: مارگارت تیت دستیار جوانش را مجبور به ازدواج با خودش می کند، تا از باطل شدن ویزایش در امریکا جلوگیری کند و به کانادا دیپورت نشود...

خلاصه داستان: داستان فیلم درباره ویل ترینر ماجراجو، کسی که همواره به ورزش‌های مخاطره‌آمیزی چون صخره‌نوردی می‌پرداخت، در اوج جوانی و سلامت و ثروت اتفاقی برایش رخ می‌دهد و به لحظه‌ای زندگی‌اش تغییر می‌کند و در این بین لوییزا کلارک مسئولیت مراقبت از او را به عهده می‌گیرد…

خلاصه داستان: دختری به نام آنجل در کودکی و در دهه ۱۸۵۰ توسط والدینش فروخته می شود، حالا او بزرگ شده توانسته با نفرتی که از خود و همه اطرافیانش در دل دارد، در کالیفرنیای دهه ۱۸۵۰ جان سالم به در ببرد. تا اینکه با جوانی به نام مایکل هوزیا ملاقات می کند و متوجه می شود که هیچ دردی وجود ندارد که عشق نتواند آن را التیام بخشد…

خلاصه داستان: یک زوج متأهل که رابطه عاطفی بین‌ آنها مدت زیادی است که از بین رفته است، تصمیم میگیرند به جای طلاق، در یک ازدواج بدون عشق زندگی کنند به شرطی که هر فرد برای خودش یک معشوقه داشته باشد، اما شرایط آن طور که باید پیش نمیرود و…

خلاصه داستان: «اليزابت» (ويدرسپون) پشت اتوموبيل خوابش مي برد و به شدت تصادف مي کند و به کما مي رود. چند هفته ي بعد، مردي به نام «ديويد» (رافالو) آپارتمان «اليز ابت» را اجاره مي کند ولي بلافاصله متوجه مي شود که «اليزابت» کاملا هم خانه را خالي نکرده است. جسم «اليزابت» شايد مرده باشد ولي روحش کاملا زنده است و مصرانه پا مي فشارد که آپارتمان هنوز به خودش تعلق دارد..